کاربرد نظامی قدرت نرم کارزارهای اطلاعات پایه دشواری کاربست، مخاطبان و تأثیرات آنها
مقدمه
طی دو دهه گذشته، کارزارهای نظامی هرچه بیشتر حول پیروز شدن در عرصه ای متمرکز شده اند که بسیاری آن را «عرصه بلند اطلاعات» (1) خوانده اند. با درگیرتر شدن بیش از پیش ایالات متحده و انگلستان در عملیات ضد شورشگری در افغانستان و عراق و در مبارزه با تروریست های اسلام گرا، حکومت آمریکا و انگلستان و به ویژه وزارتخانه های دفاع این دو کشور کوشیده اند به عنوان محور اصلی «رویکرد راهبردی» خود، کارزارهای اطلاعات پایه (2) را بسط دهند و به اجرا گذارند. این کارزارها هرچه بیشتر برای پرداختن به تمامی جنبه های آنچه درگیری «نرم» با یک حریف، دشمن یا جمعیت آماج مشخص خوانده شده است طراحی شده اند. وانگهی، آنها متوجه شده اند که برداشت های جمعیت آماج، تأثیر چشمگیری بر احتمال دستیابی به نتایج مطلوب دارد.از دیرباز «برداشت مخاطب» (3) را از عوامل محوری روند برنامه ریزی راهبردی نظامی نشناخته اند، البته بجاست که بگوییم هر فرمانده نظامی موفقی همواره می دانسته است که نبرد به همان اندازه که فعالیتی فیزیکی است امری روان شناختی هم هست. اما به تازگی در رزمگاه هایی که هرچه بیشتر تحت سیطره کاربرد تند و سریع طیفی از ادوات الکترومغناطیسی است از این واقعیت تحت عنوان رویکردی معلول نگر (4) یاد شده است که بر تمرکز روی ذهن دشمن تأکید دارد. همان گونه که پروفسور ریچارد هلمز در جریان سخنرانی سال 1998 خود در مقرّ نیروی زمینی انگلستان گفته است «شکست در نبرد تا زمانی که طرف بازنده اعتقاد به شکست خود نیافته باشد محقق نشده است. این فرایندی نه فیزیکی بلکه ذهنی روانی است» (Seminar, Shariman's opening lecture 1998: 8). از این جهت، شناخت محرک های اصلی تأثیرگذار بر اندیشه دشمن و سپس استفاده از ابزارهایی برای تأثیرگذاری بر این محرک ها اهمیت دارد. بر این اساس، رویکرد معلول نگر بر لزوم اعمال نفوذ بر دشمن به منظور واداشتن وی به پیروی از خط مشی های مطلوب فرمانده به جای خط مشی های انتخابی خودش تأکید دارد. در نتیجه این دگرگونی آموزه نظامی، بُعد اطلاعات در زمینه پشتیبانی از طرح های راهبردی و عملیاتی نمود هرچه بارزتری یافته است. با تمام این احوال می توان گفت که هنوز هم در اغلب موارد، تعیین بهترین شیوه مدیریت انتقال و معرفی خط مشی و واکنش به رویدادها در جریان وقوع آنها به عهده کارکنان بخش رسانه ها و امور عمومی گذاشته می شود. و گرچه در این روند تلاش شده است تا حدودی روی تأثیر «معلول های نرم (5)» تکیه شود هنوز هم به ندرت تغییر برداشت مخاطب را از جمله عوامل کلیدی تعیین کننده موفقیت راهبردی می شناسند.
بااینکه امروزه بیشتر سیاستمداران و سیاست گذاران وایت هال و واشنگتن اهمیت حیاتی ارتباطات و لزوم انتقال پیام های اصلی به مخاطبان گوناگون را می شناسند گفته شده است که برخورد با این چالش آن هم به شیوه ای دور از تناقض و قابل اجرا از دشوارترین کارهاست. در واقع، یکی از ناکامی های برنامه ریزان کارزار اطلاعات پایه نظامی این واقعیت است که در اغلب قریب به اتفاق موارد، ملاحظات داخلی و سیاسی باعث منحرف شدن فعالیت متمرکز در میدان نبرد می شود که نتیجه اش ترسیم شدن رویدادها به شکل دلخواه برای «مخاطبان داخلی »است و در نهایت «پیام نادرستی» به «مخاطبان موجود در صحنه نبرد» فرستاده می شود. برای نمونه، این مضمون بسیار رایج در سال 2003 در ایالات متحده که این کشور قصد «تکان دادن و ترساندن» عراق و عراقی ها را دارد و در ضمن می خواهد پیام قاطعی به کل خاورمیانه بدهد در نهایت صرفاً منجر به انتقال پیام تهاجم و شکست و نه آزادسازی و خوش بینی شد.
در مقاله حاضر بررسی می کنیم که چگونه در حوزه نظامی، انتقال با حسن نیتِ «قدرت نرم» اغلب در نهایت منجر به انتقال پیام نادرستی به همان مخاطبانی می شود که قصد تأثیرگذاری بر آنها را داشته ایم. از این گذشته می گوییم که ممکن است نیاز ارتش به شکل دادن و تعریف «چشم انداز اطلاعات» به انتظارات غیرقابل تحققی دامن زند که اهمیت و تأثیر قدرت نرم را در جریان عملیات و کارزارهای نظامی دست کم بگیرند.