درآمدی بر شناخت ابعاد تهاجم فرهنگی و نحوه مقابله با آن
مقدمه
حیات بشری همواره با فرهنگ توأم بوده است و ملتی که فرهنگ مخصوص به خود
نداشته باشد، مرده محسوب میشود؛ علاوه بر این، یک فرهنگ بالنده برای
تکامل خود باید توانایی تبادل با سایر فرهنگها و جذب عناصر مثبت آن را
داشته باشد؛ بنابراین، تمام فرهنگها باید در تعامل با یکدیگر باشند، تا
بتوانند در مجموع، بشر را به پیشرفت مطلوب برسانند.
در عصر حاضر که
نظام سرمایهداری به سرپرستی آمریکا، با تکقطبی شدن جهان و فروپاشی رژیم
شوروی سابق، یکهتاز عرصهی جهانی شدهاست، به شکلهای مختلف میکوشد تا
نظرات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی خود را به تمام کشورهای جهان تحمیل کند و
فرهنگ واحدی متناسب با منافع درازمدت خود بر جهان حاکم سازد. از طرف دیگر
سایر ملتها نیز در برابر این زیادهخواهی آمریکا برای حفظ و پاسداری از
فرهنگ ملی و بومی خود مقاومت میکنند. در این میان فرهنگ اسلامی توانسته
است در صد سال اخیر در برابر این هجوم مقاومت و اصالت خود را حفظ کند.
بدیهی است طرّاحان "نظم نوین جهانی" که با هزاران ترفند توانستهاند یک
ابرقدرت نظامی، نظیر شوروی سابق را از سر راه خود بردارند و سبب فروپاشی
کمونیسم در سطح جهانی شوند، مایل نیستند با قدرت جدیدی در برابر منافع خود
مواجه گردند. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران سبب شده است که سلطهگران
بیشتر از آن جهت خوفناک باشند که قدرت جدیدِ مقابل منافع نامشروعِ آنان،
یک گروه سیاسی ـ مذهبی به نام جهان اسلام باشد؛ قدرتی که از نظر فرهنگی با
داشتن ارزشهای قوی، نظیر خداپرستی، ظلمستیزی، نوعدوستی، برادری،
مساوات و عدل، میتواند در برابر فرهنگ غربی قد علم کند؛ لذا چون میدانند
که از مقابلهی مستقیم با ایدئولوژی اسلامی طرفی نخواهند بست، میکوشند
با ترفندی قدیمی، به طور غیرمستقیم، در ارکان جوامع اسلامی، از جمله
جامعهی ما رخنه کنند و آن ترفند چیزی نیست جز "تهاجم فرهنگی".
بدین
منظور، در این مقاله سعی شده است به نوعی این پدیده مورد بررسی قرار گیرد و
عوامل داخلی و خارجی و نیز برخی از راهکارهای مبارزه با آن مطرح شود. از
آنجا که بحث از تهاجم فرهنگی مستلزم تعریف فرهنگ و ویژگیهای آن است،
ابتدا به این موارد میپردازیم و سپس موضوع اصلی را بررسی میکنیم.
فرهنگ
برای فرهنگ در حدود دویست و پنجاه تعریف ارائه کردهاند؛از جمله :
ـ کلیهی دستاوردهای مادی و معنوی هر جامعه، اعم از دانش، هنر، اخلاقیات،
قواعد، آداب و رسوم، عبادات و دیگر قابلیتهای اکتسابی، که از نسلی به نسل
دیگر انتقال مییابد.
ـ مجموعهی باورها، بینشها، ارزشها، آداب و سنن، اخلاق و اندیشههای پذیرفته شده و حاکم بر یک جامعه.
ـ مجموعهی پیچیدهای که در برگیرندهی دانستنیها، اعتقادات، هنرها،
اخلاقیات، قوانین، عادات و هرگونه توانایی که به وسیلهی انسان، به عنوان
عضو جامعه، کسب شده است (روحالامینی، 1372، ص 17 به نقل از: ادوارد
تایلور1، فرهنگ ابتدایی).
ـ فرهنگ مجموعهای از آگاهیها(شناختها) و
رفتارهای فنی، اقتصادی، آیینی (شعایر)، مذهبی، اجتماعی و غیره است که
جامعهی انسانی معینی را مشخص میکند (پانوف؛ 1368، ص 103).
تعاریف
مختلف و متفاوت از فرهنگ بیانگر این مطلب است که تمام دستاوردهای مادی و
معنوی بشر در طول تاریخ در قالب اصطلاح فرهنگ قابل تعبیر است؛ به همین سبب
تعریف ذکر شده در فرهنگ مردمشناسی میشل پانوف2 را میتوان تعریفی جامع از
فرهنگ دانست.
فرهنگ مادی و فرهنگ معنوی
فرهنگ را میتوان در دو
سطح مادی و معنوی دستهبندی کرد؛ فرهنگ مادی عبارت است از تمامی آنچه که
عینی و ملموس است؛ مانند آثار هنری، دستاوردهای صنعتی، بناهای تاریخی، خط،
موسیقی و... . فرهنگ معنوی یا غیرمادی نیز عبارت است از عقاید و رسوم،
علوم و معارف، ارزشها و اندیشهها، اخلاقیات، دانستنیها و... (روسک3،
1369، ص 10 و روحالامینی، ص24).
فرهنگ مادی معمولاً تحت تأثیر فرهنگ
معنوی رشد میکند؛ زیرا نوع نگرش به هستی و جهان، و ارزشهای حاکم بر
جوامع، در ساخت ابزار جدید برای امور زندگی و رفاه اجتماعی به انسان جهت
میدهد؛ برای مثال، طرز نگرش، نوع ارتباطات و معاشرتِ انسانها، آنان را
به ساختاری خاص در معماری سوق میدهد، و یا نوع نگرش زنان به حقوقشان،
آنان را در انتخاب نوع لباس یا رفتار رهنمون میسازد (قیصیزاده، 1363).
از طرف دیگر فرهنگ مادی نیز در فرهنگ معنوی تأثیر میگذارد. برای مثال،
وارد شدن و جای گرفتن یک تکنولوژی جدید که در شمار فرهنگ مادی است، بالطبع
ارزشهای جدیدی را با خود خواهد آورد و ارزشهایی را نیز متزلزل خواهد
ساخت (روحالامینی، ص110).
خصوصیات فرهنگ
خصوصیات فرهنگ را میتوان به شرح زیر ارائه کرد:
1. آموختنی و اکتسابی است: افرادِ هر نسل، میراث فرهنگی را از نسل گذشته دریافت میکنند و به نسل بعدی میسپارند.
2. زنده است: جنبهی پذیرندگی فرهنگ مربوط به زنده بودن آن است و توقف فرهنگ مساوی با مرگ آن است.
3. فطرتِ ثانوی انسان است؛ یعنی به خودی خود عمل میکند؛ بر این اساس است
که ارزشها، بایدها و نبایدها و اهداف و عادات، پایههای فرهنگ را
میسازند.
4. فراتر از سواد و تحصیلات است؛ زیرا با فطرت و سرشت انسانها مرتبط است.
5. هویتدهنده است؛ یعنی تنظیمکنندهی روابط اجتماعی و تضمینکنندهی نوع بینش و نگرش فرهنگپذیر است.
6. نسبی است؛ فرهنگ متنوع است، تدابیر و روشها از یک گروه به گروه دیگر فرق میکند و هر قومی طرز تفکر و عادات ویژهای دارد.
7. منتقل شدنی است؛ هر گروه انسانی میراث اجتماعی (فرهنگ) خود را به دیگران انتقال میدهد.
8. خاص انسان است؛ فرهنگ شامل گذر از مرحلهی غریزی به رفتارِ آموخته است
که الگوهای آن میتواند از یک شخص یا نسل به شخص یا نسل دیگر منتقل شود؛
در واقع مفهومی تجریدی از مشاهدهی رفتار انسانهاست (قیصیزاده، 1363 و
فیاض، 1372، ص31ـ39 و روحالامینی، 1372، ص19ـ24).
فرهنگ غربی و فرهنگ شرقی
امروزه در تقسیم کلی، فرهنگ کشورهای جهان را به دو دستهی شرقی و غربی
تقسیم میکنند. دو اصطلاح شرق و غرب تعابیر جغرافیایی هستند و با این ملاک
کشورهای چین، فیلیپین، ژاپن و... شرقی محسوب میشوند و ایسلند، کانادا و
تمام آمریکا از شمال تا جنوب، غربی؛ اما این دو مفهوم در حوزهها و
قلمروهای دیگر مثل سیاست، حکمت، فلسفه، عرفان و تاریخ هم در برابر هم قرار
میگیرند؛ برای مثال، تقابل اسلام و غرب، صورتی از تقابل شرق و غرب محسوب
میشود (داوری اردکانی، 1379، ص12). در این تقسیمبندی تاریخی و سیاسی
منظور از فرهنگ غربی همان بینش یونان و روم بعد از میلاد مسیح و اروپای
بعد از رنسانس است که برخی از ویژگیهای آن عبارتاند از: اصالت قدرت،
اصالت ماده، اصالت زندگی، نظم فکری و عملی، اصالت مصرف، میل به تحلیل
عقلانی، خودمداری و اومانیسم.
در مقابل فرهنگ غربی، مجموعهای از فرهنگهای ملل شرقی قرار دارد که عمدتا دارای ویژگیهای زیر است:
طالب و تابع قطب بزرگ ازلی (خداوند) است (اصالت وحدانیت)؛ در جستوجوی روح
و یافتن راز خلقت است (اصالت روح)؛ میل به تحلیل عاطفی دارد؛ قومگرا و
ناسیونالیسم است؛ به همهچیز با دیدهی ابهام مینگرد (ابراهیمی، 1367).
تهاجم فرهنگی
امروزه با توجه به رشد فکری و آگاهی عمومی ملتهای جهان، نفوذ و سلطه و
بهدست آوردن مستعمرات از راه لشکرکشیهای نظامی، به آسانی امکانپذیر
نیست و در صورت اجرا هزینههای زیادی را بر مهاجمان تحمیل میکند؛ به همین
سبب، بیش از یک قرن است که استعمارگران روش نفوذ در کشورها را تغییر
دادهاند. این کشورها معمولاً اجرای مقاصد خود را با عناوین تبلیغ مذهبی،
رواج تکنولوژی، ترویج زبان، انجمنهای خیریه، ترویج بهداشت، سوادآموزی و ،
به عبارت دیگر، به نام سیاستهای فرهنگی و فرهنگپذیری انجام میدهند.
هرچند نمیتوان این عناوین را از نظر نوعدوستی و انسانیت موردتردید قرار
داد، ولی تاریخچهی این روابط و خدمات نشان داده است که این
برنامهریزیهای دقیق، در جهت رشد و بالندگی فرهنگ این کشورها نبوده بلکه
زمینهی اسارت کامل فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسیآنان را فراهم ساخته
است (روحالامینی، 1372، ص 101).
بدین ترتیب، استعمارگران، اکنون به
این نتیجه رسیدهاند که بهترین راه نفوذ در سایر کشورها، نفوذ در فرهنگ
آنان و استحالهی درونی آن است. آنان میخواهند ارزشهای مورد پسند خود را
ارزشهای مترقی جلوه دهند و جایگزین معیارهای بومی و فطری ملتها سازند
و، از این طریق، بدون هیچ دغدغهای به آیندهی منافع خود در این کشورها
مطمئن باشند. این جمعبندی، به ویژه در دهههای اخیر، مبنای فعالیتهای
سازمانیافتهی گستردهای قرار گرفته که غرب آنها را ترویج معیارهای تمدن،
رشد و توسعه معرفی میکند؛ اما در فرهنگ ملتها، از این اقدامات با
تعابیر مختلفی یاد میشود که مفهوم مشترک آنها در تعبیر هجوم فرهنگی نهفته
است (خرم، 1378، ص15).
این عمل (جایگزینی فرهنگ بیگانه با فرهنگ
خودی) به شکلی هوشیارانه که بتواند یک ملت و جامعه را نسبت به فرهنگ خود
بیگانه، و مطیع غرایز بیگانگان کند، عمدتا "تهاجم فرهنگی" محسوب میشود.
دانشمندان غربی نیز به این واقعیت اذعان دارند. اتوکلاین برگ،4 یکی از
روانشناسان اجتماعی غربی، در این زمینه مینویسد:
حتی در جریان پیاده
کردن برنامههای بلندنظرانه و آزادمنشانه، چون کمک به همکاری فنی نیز
نگرش استعماری و سایر اشکال استثمار متجلی است؛ مثلاً کشوری که کمکهای فنی
به دیگری ارائه میدهد این انتظار را دارد که کشور دریافت دارندهی کمک،
معیارها و الگوهای وی را برگزیند (روحالامینی،1372، ص101).
در
کتابهای دایرةالمعارفی غربی نیز به این مطلب اشاره شده است. میشل پانوف
در کتاب فرهنگ جامعهشناسی در توضیح اصطلاح فرهنگپذیری5 به این تسلط و
استعمار فرهنگی غرب اشاره کرده و میگوید:
"این اصطلاح را از اواخر
قرن گذشته انسانشناسان انگلیسیزبان به کار بردند و مراد از آن تعیین
پدیدههایی است که از تماس مستقیم و ادامهدارِ بین دو فرهنگ مختلف نتیجه
میشوند و از تبدیل یا تغییر شکل یک یا دو نوع فرهنگ، در اثر ارتباط با
یکدیگر، حکایت میکند؛ بنابراین، مراد از فرهنگپذیری، جنبهی ویژهای از
فرایند انتشار آن است. امروزه فرهنگپذیری ـ گاهی در معنای محدودکنندهتر ـ
به تماسهای خاص دو فرهنگ که نیروی نامساوی دارند، اطلاق میشود؛ در این
صورت، جامعهی غالب که هماهنگتر ویا ازنظر تکنیک مجهزتراست ـ معمولاً
ازنوع جوامع صنعتی ـ بهطور مستقیم یا غیرمستقیم به فرهنگ حاکم تحمیل
میگردد (پانوف؛ 1368،؛ ص17ـ18).
این محقق در تعبیری دیگر از این
تهاجم در حالتی که به شکلی گستردهتر، تمام عناصر فرهنگ مورد هجوم را از
بین میبرد و فرهنگ مهاجم را جایگزین میسازد، به "قومکشی" یا
"قومیتکشی"6 تعبیر میکند و مینویسد:
"هنگامی که فرهنگ غالب در
انهدام ارزشهای اجتماعی و روحیات سنتی جامعهی مغلوب و برای گسستگی وسپس
نابودی آن میکوشد، واژهی قوم کشی را ـ که به تازگی رایج شدهـ بهکار
میبرند تا القای اجباریفرایند "فرهنگپذیری"را ازطریق فرهنگ غالب دریک
فرهنگدیگر (مغلوب) توصیفکنند. درگذشته جوامعصنعتی قومکشیرا باتظاهر به
اینکه هدفشان از همانندسازی، ایجاد "آرامش" یا "تغییر شکل" در "جوامع
ابتدایی" یا "عقبمانده" است، اجرانموده وبازهم اجرامیکنند. اینعمل
معمولاً تحتعنوان اخلاق، رسیدن به کمال مطلوب در پیشرفت و... صورت
میگیرد (پانوف، 1368، ص137).
در تعریف پدیدهی "تهاجم فرهنگی" دیدگاه
حضرت آیتاللّه خامنهای، رهبرمعظم انقلاب، قابل توجه است. از نظر ایشان
در "تهاجم فرهنگی" یک مجموعهی سیاسی یا اقتصادی، برای رسیدن به مقاصد خاص
خود و اسارت یک ملت، به بنیانهای فرهنگی آن ملت هجوم میبرد. در این
هجوم، باورهای تازهای را به زور و به قصد جایگزینی بر فرهنگ و باورهای
ملی آن ملت وارد کشور میکنند (سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، 1373،
ص3).